یاد دارم روزی با پدرم بحثم شد، بی ادبی بود که کردم، خدا مرا ببخشد. عصر رفتم نماز حضرت مولانا. بعد از نماز که می دانستم چه کار بدی کردم و ناراحت بودم نشستم. طبق معمول حضرت آیت الله مولانا برگشتند و چند دقیقه ای صحبت کردند.
تا برگشتند شروع به صحبت کنند مستقیم به من نگاه کردند و اشاره به آیه قرآن که نباید در برابر والدین اف هم بگی و حدیثی از امام صادق علیه السلام در مورد احترام به والدین فرمودند. انگار که از همه چیز اطلاع داشتند مستقیم بعد از صحبت رفتم سراغشان و عذرخواهی کردم.
از آقای سید ابوالفضل مولانا شنیدم که روزی با رفقا و حضرت آیت الله سید ابوالقاسم مولانا مسافرت بودند. در تهران به زیارت حضرت شاه عبدالعظیم حسنی می روند کمی طول می کشد به نوعی که رفقا اذعان می کنند که به وقت به پرواز هواپیما نمی رسند مساله را با حضرت آیت الله مولانا مطرح می کنند ایشان می فرمایند انشاالله می رسیم آقا سید ابوالفضل می فرمایند ما راه افتادیم به طرف فرودگاه هر چهار راهی که می رسیدیم انگار راه را برای ما باز می کردند اصلا چراغ قرمزی ندیدیم که بایستییم و مستقیم به فرودگاه رفتیم و سر وقت رسیدیم به پرواز.