بر ما خرده می گیرند که شما جنگ را دوست دارید پس خشونت طلب هستید و از دنیای آرام و عشقولانه چیزی سرتان نمی شود. راست می گویند. ولی اینجا نکته ای هست غامض. ما جنگ را دوست داریم ولی کدام جنگ را.
جنگ که تمام شد عده ای از جمع جنگجویان ما، سر به زیر انداختند و مثل مادر مرده ها اشک ریختند. آنها در خیبر و بدر طعم تلخ جنگ را چشیده بودند. آنها در شلمچه و فکه بهترین و پاکترین عزیزانشان را غرق در خون دیده بودند. آیا شما فکر می کنید اینان عاشق جنگ بودند. نه؛ کسی از جنگ و کشتار خوشش نمی آید.
ما جنگ را دوست نداریم ولی می گوییم کاش با شما بودیم ای پاکان. در واقع غصه ما نه بر جنگ بلکه بر فراق علمداران عاشقی است که زمین بر حضورشان مباهات می کرد و از مناجاتشان به سرور می آمد.
از خدا می خواهیم به ما فرصتی دهد تا در کانال کمیل بر پاهای ابراهیم هادی بیافتیم و او را زیارت کنیم. هم او که خدا درباره اش می گوید: سلام بر ابراهیم، به راستی او از بندگان مومن ما بود.
منصور حلاج در زندان هر شب هزار رکعت نماز می خواند. او را گفتند تو که می گویی انا الحق این نماز که را می خوانی؟
گفت: ما دانیم قدر ما!
طلبه ای از رهگذری می گذشت. او مقداری پول جمع کرده بود تا با آن کاغذ و قلمی برای خود تهیه کند. از کنار مردی گذشت که هندوانه می فروخت. اندکی که رفت با خود اندیشید بهتر است با این پول هندوانه ای برای خوردن بخرد. برگشت ولی در بین راه با خود گفت این پول برای تحصیل است نه برای هندوانه. بین هندوانه و قلم کاغذ در رفت و آمد بود و عاقبت پیش هندوانه فروش رفت تا هندوانه ای برای خرید انتخاب کند. مرد نگاهی به صورت طلبه انداخت و لب به سخن گوشود:
فرزندم! چهل سال است که هندوانه می فروشم و هرگز لب به آن نزده ام. برو و پولت را صرف دانش آموختن نما ...
یک مسلمان در طول شبانه روز هفده رکعت نماز واجب دارد. ما آن را گاهی که نه بیشتر اوقات با بی میلی می خوانیم. علت این امر این است که لذت مناجات را نمی فهمیم. چرا؟
چون گناهانی انجام می دهیم که ما را از خدا دور می کند. دهانمان را باز می کنیم و به خودمان اجازه می دهیم هر چه دلمان می خواهد بگوییم. هر کاری دلمان می خواهد انجام می دهیم. ولی دل بخواهی که نیست. اگر بنده ای بندگی کن. دلم این را می خواهد یا دوست دارم چه بکنم و چه نکنم در طریق بندگی معنی ندارد. دل را باید صاف کرد برای او...
ای یک دله صد دله دل یک دله کن
خوش به حال آنان که طریق عشق و ایمان می شناسند. الهی من ذالذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلا
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
و آن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
زمستان ۶۴ اروند رود خاطره ای فراموش ناشدنی در دل خود ثبت کرد. ۳۰۰۰ غواص در بین نخلستانهای حاشیه اروند آخرین لحظه های زندگی خود را با راز ونیاز خالق هستی سپری می کردند.
موذن با ناله ای حزین شروع به اذان گفتن کرد. صفوف یاران خالص حق به نماز آخر ایستادند. در گوشه گوشه نخلستان زمین به تماشای توحید و مردانگی یاران حسین بن علی علیه السلام ایستاده بود. آیا اگر پاک نباشی می توانی درک کنی که چه هنگامه ای است این دل کندن از دنیا و لذت عبودیت. الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و ... . همه آماده نبرد شدند در حالی که نفس خویش را فرمانبردار حسین علیه السلام کرده بودند. زیر لبشان زمزمه اسم اعظم خدا بود. آنان به آرامی یا زهرا می گفتند و با صدای بلند درونشان می گریستند. حرکت که آغاز شد آسمان برای بدرقه شان نم نم گریه آغاز کرد. آب اروند به تلاطم در آمد و رفتن آغاز شد. آنان در یک شب راه طولانی بندگی را طی کردند. وقتی صبح شد پیکر صد چاکشان را می دیدی که به آرامی خوابیده اند. شیخ علی چه مظلومانه افتاده بود. عباس به دیدار معبود شتافته بود در حالی که به دیدار فرزندش نرفت و هرگز او را ندید. چشم می چرخاندم و در آن صبحگاه تاریخ زمین یک یک یاران را می جستم. ارجمندی را دیدم که شمع محفل جانان شده بود و در آن بزم با سوختنش روشنایی می بخشید.
ای یاران دین خدا، ای محبین پیامبر رحمت رسول نیکی ها، اگر شما نبودید این کره خاکی هم نبود. شما مایه حیاتید، شما ما را با حب حسین علیه السلام آشنا کردید. شما آبرو دادید به زمینیان. کاش ما هم در آن نماز آخر با شما بودیم و ...
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت ما را
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را